دلتنگی
مریم اینجا را یادت هست؟
شمال بودیم، من دلم میخواست زودتر برگردیم خانه، تو دلت اما هنوز سفر میخواست، طبیعت میخواست.
رفتیم جنگل، گفتیم، خندیدیم، بازی کردیم. آخر سر روی زمین دراز کشیدیم و چشمهایمان را بستیم. بچه ها برگ ریختند رویمان. گفتی هاای، چه آرامشی. گفتم دلت خنک شد؟ غرق شدی توی طبیعت؟ برای یکسالت آرامش ذخیره کن...
یادت هست؟
مریم! نگذاشتی یکسال بشود.
دلم تنگ شده دختر. کاش میشد دوباره با هم باشیم. کنار هم دراز بکشیم و حرف بزنیم. مثل شبهایی که خانه تان میماندیم. تو بالش و ملافه ات را جدا کنی و دوتایی روی تختت بخوابیم. حرف بزنیم، بخندیم، غر بزنیم، حتی بغض کنیم و آخرش بگوییم زندگی همین است دیگر و باهم توی صفحه کوچک گوشی ات فیلم ببینیم. چه زود تمام شد مریم!
تو رفتی و من ماندم با یک دنیا حرف نگفته و یک دل تنگ...
راستی، نگاه کن توی این عکس چقدر شبیه همیم. صورتمان، دستهایمان، فرم بستن روسریهامان حتی. چه جوان بودیم مریم!
تو زرنگی کردی و جوان ماندی برای همیشه و پیری را گذاشتی برای من، پیری و حسرت دوباره کنار تو بودن را.
حسرت اینکه شبیه این عکس دوباره کنار تو دراز بکشم و چشمهایم را ببندم.
دلم تنگ شده مریم...
- ۰۲/۰۸/۰۱
- ۱۶۴ نمایش