داستانی ست

عشق سعدی نه حدیثی ست که پنهان ماند داستانی ست که بر هر سر بازاری هست

داستانی ست

عشق سعدی نه حدیثی ست که پنهان ماند داستانی ست که بر هر سر بازاری هست

آخرین مطالب

شب یلدا

پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۴۰۲، ۱۲:۵۷ ب.ظ

یلدا بود. خانه بابا احمد بودیم. حواسم پیش تنهایی فاطمه و حال ناخوش مسعود دیانی بود. با مامان مهری انار دانه کردیم و دسر و ژله و شام را حاضر کردیم برای مهمانی شب. اما من هنوز حواسم جای دیگر بود. تا اینکه از پشت در صدای موسیقی آمد : تو شب یلدای منی، دیونه دوست داشتنی...
در را که باز کردم تو با لبخندی که تا گوشه چشمهایت کشیده شده بود، ایستاده بودی و گوشی را توی دستت تکان میدادی: تو شب یلدای منی، دیونه دوست داشتنی...
بچه ها بی معطلی آمدند تو و تو هم پشت سرشان. سلام و احوالپرسی کردیم، بوس و بغل. دلمان تنگ شده بود برای هم. من هنوز حواسم جای دیگری بود. موسیقی را از اول گذاشتی و گفتی بخند جاری جان. خندیدم. دستم را گرفتی و کنارم نشستی. گل سینه ای را که باطرح انگور برای خودت درست کرده بودی نشانم دادی. از کارهایت گفتی، از طرح های جدیدت. گفتی و خندیدی. گفتم و خندیدم. حواسم را پرت کردی. 
هدی و زهرا هم آمدند. هرکس چیزی برای مهمانی آورده بود. تو هم از خانه تان قیمه آورده بودی. کنار شام مامان مهری با هم خوردیم. موقع شستن ظرفها دستت را نشانم دادی که متورم شده بود. کلی سفار‌ش کردم مراقب خودت باشی. گفتی باشد. 
بعدِ شام با کیک اناری که حامدت خریده بود، برایت تولد گرفتیم. به جای آهنگ تولد، آهنگ یلدا گذاشتیم: تو شب یلدای منی، دیونه دوست داشتنی... 
هدیه نداشتم برایت. شرمنده شدم. گفتی دفعه بعد جبران کن جاری جان. برای چای دوباره کنار هم نشستیم. گفتی نگرانی. آشنایی که بیماری اش شبیه تو بود، دوباره درگیر سرطان شده بود و تو نگران بودی. اینبار من دستت را گرفتم. از صمیم قلب گفتم نگران نباش. همه که مثل هم نمی‌شوند. ذره ای به حرفهایم شک نداشتم. قرار نبود بیماری تو برگردد. قرار نبود‌ تو بروی. مرگ مال تو نبود. مطمئن بودم و مطمئنت کردم. 
یلدا تمام شد، و مهمانی هم. حالم خوب بود. صدایی توی سرم میخواند: تو شب یلدای منی، دیونه دوست داشتنی....

حالا امشب حواسم پیش حال ناخوش فاطمه و حامدت است. از در و دیوار صدای موسیقی یلدا می‌آید، اما هیچ کس نیست که حواس من را پرت کند. هیچ کس با مانتوی قرمز و روسری سفید و گل سینهٔ انگوری. هیچکس با لبخندی که تا گوشه چشمان براقش کشیده شده باشد. 
هیچ کس نیست جاری جان، هیچ کس.

فقط کسی توی سرم می‌خواند: تو شب یلدای منی، دیونه دوست داشتنی...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۲/۰۹/۳۰
  • ۲۵۳ نمایش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی