داستانی ست

عشق سعدی نه حدیثی ست که پنهان ماند داستانی ست که بر هر سر بازاری هست

داستانی ست

عشق سعدی نه حدیثی ست که پنهان ماند داستانی ست که بر هر سر بازاری هست

آخرین مطالب

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

ته خط

۳۱
ارديبهشت

بعضی وقت‌ها آدم به ته خط می‌رسد. برای چند لحظه، چند ساعت. روزهایی که جز خستگی بازمانده‌ای ندارند و انتهایشان خالی است آدم را به ته خط میرسانند. روزهایی که تکرار خستگی‌های گذشته‌اند و مجالی که نیست برای رها شدن از این خستگی‌ها و آدم آخرِ این روزها به ته خط می رسد، با هزار فکر و خیال و رویای دست‌نیافتنی به خواب می‌رود و صبح به نرمی برمی‌خیزد، بدون احساس خستگی، درحالیکه هنوز ته خط مانده، فکر می‌کند امروز روز موعود است؛ یا مرگ یا ضربة چوب جادویی که با آن همه چیز عوض شود، همه چیز... . و این روز هم با هزار منت و به ضرب موسیقی و خیال و تصویر، ساعت به ساعت جلو می‌رود تا می‌رسد به شب. شبی که دیگر در آن نه اثری از موسیقی و شعر و خیال است، نه آرزوی مردن. چوب جادویی هم درکار نبوده. دوباره عادت کرده‌ای به لحظه‌ها، به ساعت‌ها و به خستگی‌های تکرار شونده و بی‌دلیل دل بسته‌ای به ایام بهتری که مطمئن نیستی گذراندن این روزها حتما پیش‌نیازش باشد.   ناتمام

 

 

نقش مادری

۱۱
ارديبهشت

بعضی نقش‌ها آنقدر آدم را در خود فرو می‌برد که بیرون آمدنش کار حضرت فیل است. مثل نقش مادری که عمرا مامان‌ها را رها کند. این نقش چنان در وجودت رخنه می‌کند که همه را بچة خودت میدانی. الان هم من همینطورم. دو کلاس می‌روم با دو استاد بسیار متفاوت که هرکدام را شبیه کودکانی می‌بینم که باید با آنها سروکله بزنم. کلاس ترجمه که استادی دارد کت‌وشلوار پوش با سر پایین و یک دنیا علم و ادب و البته علاقمند به نرم‌افزارهای وُرد و اِکسل که به ندرت حرف می‌زند و فرکانس صدایش از حد خاصی بالاتر نمی‌رود و لب‌هایش بیش از اندازة لبخند کش نمی‌آید. سر ساعت می‌آید و موقع استراحت هم به زور از کلاس می‌رود. جواب پیامک دانشجوها را هم با یک کلمه می‌دهد، آن هم در صورت امکان. من بر حسب وظیفة مادری در تلاشم این همه سد را بشکنم، فضا را باز کنم، بیشتر سر کلاس بخندم، بیشتر بپرسم و بیشتر پیشنهاد خارج از مرزهای استاد بدهم تا جایی برای نفس کشیدن باقی بماند.

و کلاس دیگر فیلمنامه‌نویسی است، با استادی که بعید نیست سنش از استاد ترجمه‌ام بیشتر باشد اما به نوجوان‌ها می‌ماند. شلوغ و پرهیاهو، با تیپ اسپرت، پر از حرف و خنده، با تن صدای بالا. آمادة ارائه و معرفی خودش در هر لحظه، عاشق دورهمی و دَدَر دودور و سلفی با دانشجوها و با همة تأکیداتش هنوز یک جلسه هم سر ساعت نیامده و اگر بچه‌ها گوشزد نکنند، ساعت استراحت را تمام نخواهد کرد. مملو از حرکات دست و پا و صورت، چنانکه اگر فیلم حرکاتش در کلاس را تند کنیم، شبیه گلی خواهد شد که مدام باز و بسته می‌شود. و من سر کلاسش سعی می‌کنم آرام باشم، زیادی نخندم، در یکی‌دوتا عکس سلفی، بیشتر شرکت نکنم، به موقع بیایم و به موقع بروم تا با این‌همه انرژی تعادلی برقرار کنم.

این دو استاد برایم حکم کودکانی چموش و حرف نشنو را دارند که باید با هرکدامشان یک جور تا کنم. امیدوارم که بیشتر از آنها بیاموزم.     ناتمام