نرگس آبیار
امشب را اگر ننویسم امانتدار خوبی نخواهم بود.
شاید امشب شروع فصل تازهای باشد در زندگی من. با کار کردن روی فیلمنامه های حیدری و کارگاه نرگس آبیار. شاید باران این دو روزه معجزه من را با خودش آورده است. نمیدانم. شاید هم معجزه ای درکار نیست. اما هرچه هست چیز خوبی است. حس خوبی که مرا وا میدارد در این نیمه شب آرام به جای خواب بنویسم.
امشب نرگس آبیار امیدوارم کرد، به خودم، به کارم، به آیندهام. هیچ فرمول و راهکار و کتاب و کلاسی معرفی نکرد، فقط گفت خودم باشم، ترجمه کنم، بخوانم، بنویسم و ببینم تا قصه در من تهنشین شود. از فرصت، پول و شهرت نگفت، و برایش هم انگار مهم نبود. دلش میخواست بلند حرف بزند و بزرگ و برای همین فیلم را انتخاب کرده بود، مثل من. از من نخواست که دریا را بشکافم، فقط خواست روی همین موج آرام بروم و نایستم. نایستم، فقط همین.
و الان انگار دارند توی دلم قند آب میکنند و توی چشمهایم گلاب میگیرند. دنیایم بزرگ شده. به بزرگی استادی که امشب به خودم دیدم. امشب بعد از مدتها حسرت نخوردم. هیچ راهی را برایم نزدیک نکرد و هیچ مشکلی را آسان. فقط برایم حرف زد، ساده و راحت. مثل یک دوست.
گفت که سالها نوشته، سالها ویراستاری کرده، سالها خوانده...
چقدر آرامم امشب. نرگس آبیار پس از مدتها آرامم کرد و شعله بیقراری و حسرت را در دلم خاموش کرد.
امشب بیشتر برای بچه ها قصه گفتم و بیشتر لذت بردم.
ممنونم نرگس آبیار، ممنونم آدم بزرگ. ممنونم
- ۰ نظر
- ۱۹ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۵۵
- ۴۳ نمایش