خواب
حالا که دارم مینویسم، به نوعی صیح زود است. هنوز کلاس علی و هادی شروع نشده و لیلی هم بیدار نیست. من هم با شکم گرسنه و چشمهای نیمه باز ، زیر پتو مشغول نوشتنم. آن هم با یک دست. به قول قدیمی ها عاریه!
انگار دلم نمیخواهد این تخت را با دنیای خوابش رها کنم. امیدم این است که این نوشته زودتر تمام شود تا بتوانم یک چرت دیگر بزنم. گرچه فهرست بلند بالای کارهایم محکم و سفت چسبیده به طبقه کتابخانه. باید ورزش کنم و دنبال داستان کوتاه بگردم. اینها تا پیش از بیداری لیلی است. و بعدش هم روز پرکاری است.
شب که میخواهم بخوابم هزار برنامه میریزم، بخصوص برای صبح زود، اما صبح زود که میشود چشمهایم فقط میخواهند بسته شوند و من میمانم و کارهای نکرده و خوابهای نرفته و برنامه های مانده.
الان هم کوهی که باید فتح میکردم روبرویم است و صف طولانی مشوقینم پشت سرم. با چشمهای خوابآلود به سمت قله میروم فکر میکنم کاش مثل فیلمها و کارتونها، تنبل ترین و پرخواب آدمها، در شرایطی قرار گیرند که تبدیل به قهرمان اصلی و فاتح قله های موفقیت شوند. اگر کمتر خوابم میآمد ، مثال هم میزدم، اما الان فقط همه را به خدا میسپارم و به سمت تشک شیرجه میروم. ناتمام
- ۰ نظر
- ۲۳ مهر ۹۹ ، ۰۱:۵۳
- ۵۳ نمایش