۷ فروردین ۹۹
هفتم فروردین قرنطینه کاملا متفاوت از روز ششم آغاز شد. به عکس روز قبل که کلا بیدار بودم امروز خواب چنان مرا در آغوش گرفت که روزه که هیچ، نماز صبحم را هم از دست دادم. درچنین روزهایی صبح چنان اخلاق گلگلی دارم که خدا میداند و از همه چیز و همه کس طلبکارم. انجمن شاعران مرده را هم به لبخند ویلیام رابینز بخشیدم وگرنه از آن هم متنفر می شدم. بعد از صبحانه به توصیه همدلانهی هادی با علی رفتم پارک. هوا عالی و بهاری بود و قدم زدن بدجور میچسبید. فقط با دیدن آدمهای سیگاری یا شنیدن صدای سرفهای وحشت می کردم. الاغ بلورین بخش بهداشت هم تقدیم کردم به .... بانویی که دستکشش را با دندان از دستش خارج کرد. قدمهای بلند و سریع که برمیداشتم یاد آمریکا افتادم، موقعی که میرفتم مدرسه دنبال علی. همه چیز برایم زنده شد: خیابانها، خانهها، ماشینهای بزرگ و حتی کفپوش پیادهروها که برق میزدند و پراز لکههای آدامس بودند. یاد آن پیرمرد سیاهپوست هم که ما را از چهارراه رد میکرد افتادم. خلاصه علی دورهایش را زد و باهم تا میوه فروشی رفتیم و کمی سبزی و کاهو خریدیم. زنی که در صف سبزی جلوی من بود دست دستکش پوشش را روی ماسکش گذاشته بوده بخاطر این وضع دایم نفرین میکرد و تفولعنت میفرستاد، ولی نمیدانم به کی! بعد از رسیدن به خانه یک بازی جالب با هادی و بچهها کردیم به این شکل که هرکس بادکنک را بالا میانداخت و اسم کس دیگری را با صفتی دلخواه میگفت. مثلا لیلی من را مامان بوگندوی شاخدار خطاب کرد و درکل خیلی خندیدیم و خلاقیتمان در چرتوپرت گویی بالا رفت. بعد از نماز و پاک کردن سبزی نهارمان را که شرحی از وقایع چند روز قبل بود خورده و من که انگار مثل سیندرلا جادوی بیخوابیام باطل شدهبود دوباره رفتم و یک دل سیر خواب بعدازظهر رفتم. بعدش هم سرو چای و کیک، تماشای باران، چند تماس تصویری. استاد ترجمه هم فایلی برای گذران این روزها فرستاده بود که بازش کردم و چیزهای خوبی تویش پیدا میشد، از یوگا در خانه تا فتح اورست روی کاناپهی راحتی! انشالله فردا میخواهم با هادی و علی برنامهریزی بهتری با توجه به این امکانات بکنم. الان هم لیلی خواب است و علی وول میخورد و هادی مشغول مقاله است و من در ادامهی همان باطل شدن سحر بیخوابی چشمانم گرم و نیمهباز است. اگر خدا جادویش را برایم دوباره فعال کند، فردا قصد روزه دارم. درضمن باید یک مقالهی فارسی هم برای کلاس ترجمه که فردا ساعت هفت برگزار میشود آماده کنم. و جهت اطلاع پروردگار متعال میگویم: من هنوز منتظر معجزهام. ناتمام
- ۹۹/۰۱/۰۷
- ۲۵ نمایش