۱۷ فروردین ۹۹
با سپاس از همهی پیگیریهای شما برای خواندن روزنوشتهای قرنطینه، جهت جلوگیری از تجمع و ادامهی زنجیره کرونا بنده نیز با یکسوم نیرو کارکرده و سه روز یکبار از وقایع مهم این روزهایم می نویسم ولی سعی میکنم چیزی از قلم نیفتد.
امروز روز هفدهم فروردین ماه سال کرونا بود. منو هادی بالاخره فیلم آیریشمن را دیدیم و بیش از هرچیز دیگری این رابرت دنیرو ذهن مرا مشغول کرد و شباهت کلیاش به آقاجون خدابیامرز! و من دو شب است که توی ذهنم دارم زندگینامهی آقاجون را که خیالی هم هست مینویسم تا اسکورسیزی کارگردانیاش کند و رابرت هم بازیگر نقش اولش بشود و خدایی هم که قصه زندگی آقاجون خیلی کم از فرانکی ندارد بلکه شاید جذابتر هم باشد و البته کشت و کشتار هم تویش نیست. یکی دیگر از فکرهای این روزهایم یا بهتر بگویم شبهایم، مهاجرت است. آنهم از نوع معکوسش. به جایی در شمال، مثل خانه نقی معمولی، فکر همه جایش را هم کردهام ولی هادی فعلا موافقت نکرده. البته بجز فکر وخیال کارهای دیگری هم میکنم، مثلا غذا میپزم، دائم ظرف میشورم، کیک درست میکنم و با بچهها، غلت عقب و جلو و آفتاب بالانس روی تشک میزنم. هنرهای دیگری هم دارم که صحبتش در این مجال نمیگنجد. و بین این همه کار و فکر، دلتنگی یکهو نمیدانم از کجا سر میرسد و دنیا را سیاه میکند. با هیچ چیز هم درست نمیشود حتی با رفتن کرونا! چارهاش فقط یک چیز است: معجزه! معجزهای که من مدتهاست منتظرش هستم و. این چندروزه، بیشتر! ترجمهی داستانی از پوشکین راهم شروع کردهام که دوستش دارم. جلسه آخر کلاس ترجمه هم قرار است پسفردا باشد. چند تا کتاب هم در سیبوک انتخاب کردهام که برای خودم سفارش بدهم. و یک چیز مهم دیگر و آن اینکه نوتلای خانگی و سالم و مقوی درست کردم که البته درحد انتظارم از آن استقبال نشد ولی اهمیتی نمیدهم چون خودمان خوشمان آمد. امیدوارم دفعهی بعد که مینویسم تاپ شده باشم البته در کلاس ترجمه. حضرت باریتعالی هم دیگر باید خودشان بدانند که بنده هنوز انتظار معجزه را میکشم. ناتمام
- ۹۹/۰۱/۱۷
- ۲۷ نمایش