۲۰ فروردین ۹۹
روز نوزدهم قرنطیانه هم گذشت. یک روز بارانی کاملا سبز با قورمه سبزی و کوکو سبزی! صبحش با تصحیح نوروزنامه و اسپندانه علی شروع شد که راننده خیلی مودب سرویسش تحویل گرفت و برد که بدهدش مدرسه. و ادامه پیدا کرد با کاردستی و طبخ نهار و جنگولک بازی برای دو نوگل نوشکفته. بعد از ناهار هم برنامه شاد و مفرح دیدن کارتونهای درخواستی که دوسه روزی است با باباسفنجی و سریال بچهرئیس پیش میرود. و اگر من دیشب فیلم knives out را ندیدهبودم خودم را بههمراه پاتریک و جناب پندلتون بهآتش میکشیدم. هروقت از این نوع فیلمها میبینم یاد فیلمنامهی جنایی میافتم که در دوران دبیرستان نوشتم! یادش بخیر! گاهی به آن دوران میروم و برمیگردم و راههایی را که پیش رویم بود را دوره میکنم. گاهی انقدر به آن روزها نزدیکم که گویی حال فعلیم رویاست و الان است که از خواب بپرم و مدرسهام دیر شده باشد. القصه بعد از کارتون دست به حرکتی متهورانه زدیم و با علی و لیلی بر آن شدیم که نقشی نو دراندازیم. پس خمیر سنگک را گرفته با رنگ خوراکی نقاشی کردیم و پختیم و البته نشد که بخوریم چون بسیار بیمزه و تاحدی هم بد مزه بود. ولی یکساعتی بچه ها سرگرم شدند و بعدش هم که سر تشکبازی دعوا میکردند من مجبور شدم آشپزخانه را بشورم. بعد هم شام و یک گپ تصویری با مامان و بازی حمله بهگل که همانطور که از نامش برمیاید بسیار بیقانون و آبستن حوادث منجر به جرح و قهر است. نیم ساعت بازی کردیم که نصفش را علی و لیلی به نوبت قهر کردند و من هم به این تجربه رسیدم که پوشیدن دامن به دروازه بان کمک میکند لایی نخورد! بعد از شام فیلم تبریک تولد عمو محسن را ضبط کردیم که برای خاله فاطمه بفرستیم و بعد من که خیلی کلافه بودم شمر شدم و بچه ها موش! و هادی هم که حدود پنج شش ساعت کلاس داشت وظیفه خواباندن بچه ها را به عهده گرفت تا من بتوانم کمی آرام شوم و به این تقریرات بپردازم. البته کمی از فیلم بمب یک عاشقانه را هم دیدم که سبک و ساختش را خوشم نیامد و ترجیح میدهم کتابم را تمام کنم و فردا هم باید برای کلاس بعد ازظهر زودتر بیدار شوم و درباره پوشکین تحقیق کنم. در ضمن امروز هم از صبح یا بهتر بگویم نمیه شب تا همین الان باران میاید. شاید معجزهی من را خدا توی یکی از همین قطرهها گذاشته باشد. ناتمام
- ۹۹/۰۱/۲۰
- ۲۰ نمایش