۲۲ فروردین ۹۹
بیست و دومین روز فروردین را هم با هریپاتر پشت سر گذاشتیم. چندشب است که باهم این مجموعه شیرین را میبینیم. مجموعهای که با وجود افسانه بودنش و اینهمه جلوههای ویژه، بیننده را با خود همراه میکند و به درون داستان میبردش. چنانکه بعد از یکی دو قسمت، واقعا دلت میخواهد در هاگوارتز درس بخوانی از مشنگها نباشی. جالب بود که دیروز در همراهی با لیلی کمی از انیمیشن شاهزادهی روم را دیدم که با اینکه داستانش واقعیاست و ریشه در اعتقادات ما دارد، به هیچ وجه جذاب نبود. داستان رویایی و افسانه وار مادر امام زمان قاعدتا باید هر دختری را شیفتهی خود کند، اما حتی منکه با شخصیت مککویین و پدینگتون همزاد پنداری میکنم دلم نخواست جای شاهزاده ملیکا باشم. نویسندگان این انیمیشن حتی نتوانسته بودند از ادبیات هیاتی «خیمه» و «خانم جان» در بیایند چهرسد به بیانی جهانی و همدلی برانگیز. راستش امیدوار شدم به انتخابم. به اینکه بتوانم فیلمنامهای بنویسم که از جنس عقل باشد و از جنس تمام مردم دنیا. فقط باید معجزهام جور شود که آنهم نیامده. باران هم بند آمده و فعلا امیدی نیست. فکر کنم باید خودم دست بهکار شوم. همهی امروز را به همین فکر کردم. به ساختن معجزهام. شاید ماشین پرندهی منهم بالاخره از آسمان پشت پنجرهی اتاقم فرود بیاید. شاید هم نه... . خلاصه من هنوز منتظر معجزهام حتی اگر خودم در فکر ساختنش باشم. ناتمام
- ۹۹/۰۱/۲۲
- ۱۹ نمایش