۸ اردیبهشت ۹۹
این منم در روزهایی که بهار و قرنطینه و رمضان و البته سفر باهم ترکیب شدهاند. این منم که دارم این ملقمه عجیب را که شبیه معجون وارونه ساز مدرسه هایگریتز است سر میکشم. و روزهای بارانی بهارم دارند پراز آفتاب داغ میشوند، قرنطینه ی آرام خانگیام با حدود ۱۶ نفر دیگر تقسیم شده و رمضان هم دارد برای خودش میگذرد، انگارنهانگار که قرار بوده مهمانی خدا باشد، از افطار و سحرش هم حرفی نزنم که اگر لب واکنم روزهام به باد رفته و قضایش میافتد گردن این دو تا طفل معصوم که آبی هم ازشان گرم نمیشود. این روزها بیشتر دارم از خودم میفهمم و از اینکه اینهمه سکوت و رویا پردازیی و آرزو از کجا سرچشمه میگیرند. و دارم میفهمم جزو نوادر روزگارم البته به لحاظ تیپ شخصیتی! خلاصه، از رمضان فقط روزهاش را میگیرم، بدون هیچ مخلفاتی! بعد از سحرها هم نمیخوابم. فیلم کندون و هوانورد را دیدهام این چند روزه. بعدهم سرهمبندی طرح فیلمنامهام. و آخرشبها هم با همراهی چالش لاغری ۳۰ روزه ورزش میکنم. گاهی تنهایی و گاهی با حضور فعال لیلی و علی که دایم در دستوپایم وول میخورند و همانطور که لیلی به طرز مسخرهای حرکتهای مرا تقلید میکند علی هم مسخرهتر از او گزارش ورزشی میدهد. دارم با آرزوهایم جمع میشوم، کوچک میشوم و درخود فرو میروم. آرزوهای دوردستی که به آسمان میرسید، تا حد خانه کوچک خودمان تقلیل یافته و من انگار که دارم بخاطر دور و درازی آنها تنبیه میشوم... . من هنوز در پایینترین سطح دامنهام. نمیدانم با این دست و پا زدنها کیبه قلهخواهم رسید. خلاصه که مقصدم نوک کوههاست و دستی انگار مرا زمینگیر چالههای کوچک و چسبناک این پایین میکند. و نکته دیگر اینکه این میهمانی به همهی مدعوانش خوش بگذرد. ازطرف دعوت نشدگان پشت پنجره ناتمام
- ۹۹/۰۲/۰۸
- ۲۹ نمایش