دوست
خانهی دوست کجاست؟ دوست. دوستی که بشود برایش حرف زد، بشود حرفهایش را شنید. بشود برایش گریه کرد و خندید. دلم دوست میخواهد. دوستی که دستم را بگیرد و با خود ببرد به بهترین جایی که میشود. هیچکس جای دوست را نمیگیرد، حتی تنهایی. و من امروز بیشتر از همهی عمر نیازمند دوستم و بیشتر از همهی عمر تنها! همانطور که مدتها منتظر معجزه بودم، حالا منتظر یک تماسم. تماس از دوستی برای دوستی کردن. به اندازهی گریستن همهی اشکهایم و به اندازهی جویدن همهی ناخنهایم و به اندازهی غرق شدن در دورترین رویاهایم محتاج دوستم. دارم فکر میکنم این روزها چقدر نداشتههایم به رخ کشیدهمیشوند. چقدر پشتم سنگین است از بار این نداشتنها. و دلم میخواهد دلش را داشتم که خالی کنم این بار را. و فقط خدا میداند چقدر دلم میخواهد این صندلیها را به درودیوار بکوبم و این پنجرهها را بشکنم و فریاد بزنم که دوست میخواهم. و تو شاید فقط خدای معتادان به کوکائین در بیمارستانهای امریکا هستی و یا سپاهیان خط مقدم جبهههای ایران که دوستیرا به ایشان هدیهکنی. شاید آنها بندگان جدی تو هستند. شبیه موسی، برگزیدگان برای خودت، راهیافتگان به تور سینا. انتخاب شدگان از گهواره، دوست دارندگان و دارندگان دوست... . و کسانی چون من، شوخیهای افرینش، برای خندهی حضار یا سیاهی لشگر جدیها... . تهماندههای گل آفرینش، برای دستگرمی، برای له کردن و دوباره پهن کردن و دوباره له کردن و دوباره... و دست آخر که خرد شدندو خاک یا حل شدند در آبهای گلآلود، نصیبشان جویهای جهنم است و یا هرچه که زبالهدان هستی باشد. به جرم یک عمر ناسپاسی برای این زندگی پر از خنده و شوخی و پر از حضور آدمهای جدی و به جرم اینکه خودشان را نچسباندهاند به جدیها و خرد شده اند و ریختهاند. چه اهمیت دارد که چه احساسی دارند، خردهها مگر احساسی هم دارند؟ و شوخی ها مگر بیشتر از یک شوخی هستند شبیه حرفهای خندهداری که لیلی میزند؟
هشتمین روز از ماه میهمانی بزرگت، که شبیه همهی مهمانیهای مجلل و رویایی و البته جدی آدم بزرگها، جایی برای خرده شوخیهای کوچک ندارد. ناتمام
- ۹۹/۰۲/۱۳
- ۲۶ نمایش