داستانی ست

عشق سعدی نه حدیثی ست که پنهان ماند داستانی ست که بر هر سر بازاری هست

داستانی ست

عشق سعدی نه حدیثی ست که پنهان ماند داستانی ست که بر هر سر بازاری هست

آخرین مطالب

۱۵ مرداد ۹۹

چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۲۰ ق.ظ

گور به گور تمام شد. عهد جدید و آداب نوشتار هم به نیمه رسیده‌اند. حالا مانده 500 صفحه‌ی دیگر از عهد جدید و مقالات ترجمه و مجله‌ی سان و فیلمنگار و عهد قدیم که تازه یک جلدش را خریده‌ام و دوتای دیگر مانده و یکی دیگر هم در دست چاپ است. به اضافه‌ی لیست کتابی که اکبری توصیه کرده و ادبیات کلاسیک و معاصر ایران که فعلا با خروس زریِ شاملو آغازش کرده‌ام. فعلا هم باید همه‌ی این‌ها را بگذارم توی اتاق و بروم ناهار بپزم. همانطور که پیاز سرخ میکنم و صبحانه لیلی را در سینی می‌گذارم پیام صوتی سمانه که دارد روی طرحم نظر می‌دهد را گوش میکنم. وسطش علی می‌آید و سوال علوم می‌پرسد. حواله‌اش می‌دهم به چند دقیقه‌ی دیگر. لیلی صدایم می‌زند که بروم و ببینم خانم بهار در تلویزیون چطوری با کاغذ عقاب درست می‌کند. سمانه توی گوشم میگوید روند فیلمنامه ام کش آمده و خانم بهار دور دستش را که روی کاغذ گذاشته خط می‌کشد و من همانطور که روی پیاز داغ زردچوبه می‌ریزم، برای علی فاصله بین تکیه گاه و نیروی مقاوم را حساب می‌کنم. گاز را خاموش میکنم و میروم برای صبحانه‌ی لیلی. سمانه و خانم بهار همچنان مشغولند و من که گوشم به سمانه و چشمم به دست بهار است به گذشته و حال و آینده‌ی شخصیت‌های سریال دارک فکر می‌کنم. علی دوباره برمی‌گردد و همانطور که  عهد جدید را زیردستی‌اش کرده می‌گوید جوابی که پیدا کرده‌ام در هیچکدام از گزینه‌ها نیست. لقمه کره عسل را در دهان  لیلی میگذارم و می‌پرسم: گزینه‌ی هیچکدام ندارد؟                             ناتمام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی