مامان شیرین
در حال پشت سر گذاشتن ساعات پایانی ۲۳ آذر ماه هستم و عزم و ارادهام برای نوشتن دوباره آنقدر زیاد بوده که هم در ساعات آغازین و هم پایانی امروز نوشتهام. البته اگر عزم و ارادهام آب نرود و دوباره چند هفته این تراوشات ارزشمند را در ذهن ملوکانه حبس نکنم. البته بیش فعالی امروز بنده فقط به نوشتن ختم نشده و منجر به اکشنهای زیادی در من شده است. امروز دوباره ورزش را شروع کردم، با همان اپلیکیشن قبلی خودم. بعد صبحانة علی را طبق دستور رژیم غذاییاش آماده کردم و رفتم تره بار، بعد از شاید ماهها. دوباره از هرچیزی که خوشرنگ بود خریدم به جز فلفل دلمهای که گرچه در بعضی غذاها میریزم ولی هموز دلم با طعمش صاف نیست. خرید خوبی بود غیر از اینکه باورم نمیشد برای چهار تا هویج و شلغم و چغندر اینهمه باید پول داد و دلم لرزید از دیدن پیرمرد پیرزن هایی که چهارپنج تا سیب و نارنگی میخرند و با تردید رمز کارتشان را میگویند و فاکتورشان را سهچهار بار بالا پایین میکنند.
القصه رسیدم خانه و دوتا نان سنگک داغ خریدم و مثل مررررردهای قدیم با لگد در را باز کردم. لیلی و علی با اشتیاق به استقبالم آمدند که بیشتر شوقشان برای نان تازه بود، نه من! بعد از استریلیزه و هموژنیزه کردن خودم با لیلی صبحانه خوردیم و علی هم سینی صبحانهاش را برد تا پشت لبتاب، سر کلاس ریاضی بخورد. بعد هم شدم یک ربات مامان. جمع و جور و شستن و جا دادن خریدها و پختن ناهار و چیدن نمیدانم چند واحد سبزیجات و لبنیات و پروتئین و غلات کنار هم به عنوان میانوعدة علی و همزمان بازی با لیلی که گاهی بچه گربهام میشود و گاهی پرستار بچههایم و گاهی خواهر بزرگترم. جذابترین نقشش هم دختری است که مادرش مرده و من قرار است از او نگهداری کنم. خدارا شکر مامان امروز آمدند منزل ما و مسئولیت چند تا از کارها تقسیم شد. وگرنه تا شب از آن مادر شاداب و پرانرژی صبح تبدیل میشدم به مامان هیولای آتشین. خلاصه بعد از نهار و استراحت بعد از ظهر تصمیم داشتم در ادامة بیش فعالیم مامان را برسانم خانه و بچهها را ببرم دوچرخه سواری که علی آقا با پروژة ماشین بادی و آزمایش نیرو و مقاومت همهمان را سر کار گذاشت. مامان که خودشان رفتند. و ما هم تا ساعت ۸ مشغول نی و بادکنک و چرخ و وزنه بودیم که بالاخره ماشینی با سرعت یک میلیمتر بر ثانیه تولید شد و علی آقا هم فیلمی از حرکت آن تهیه کرد و فیلم را با دور تند فرستاد برای معلمش. بعد هم شام که به پیشنهاد بینظیر مادرم برای آرامش من و البته بیشتر خالی شدن یخچال، از داشته های قبلی استفاده کردیم. الان هم ظرفها شسته شده و بچه ها هم پس از صرف میان وعدة بعد از شام خوابیدهاند و من خوشحالم که فردا لیلی را میبرم خانة مامان و میتوانم مقالههای کلاس ویرایش را بخوانم و کارهای عقب ماندة خودم را بکنم و نهار هم نباید درست کنم که هادی میگوید صبح زووووود باید برود دانشگاه و این یعنی فردا ماشین ندارم و درکنار فرزندان دلبندم باید باز هم مادری مهربان و پرانرژی باشم و نهار هم بپزم. چشمهایم را میبندم، به مقالههای ویرایش فکر میکنم و بقیة کارهایم. دلم میخواهد غر بزنم، اما هنوز از انرژی امروزم انقدر مانده که بیخیال شوم و برای یکی دو ساعت سحر فردا برنامه ریزی کنم. امیدوارم بیدار شوم و بیدار بمانم که بیدار ماندن در صبح زود بسی سختتر از بیدار ماندن در این زمان است. ناتمام
- ۹۹/۰۹/۲۳
- ۴۲ نمایش