داستانی ست

عشق سعدی نه حدیثی ست که پنهان ماند داستانی ست که بر هر سر بازاری هست

داستانی ست

عشق سعدی نه حدیثی ست که پنهان ماند داستانی ست که بر هر سر بازاری هست

آخرین مطالب

کریستوفر نولان

شنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۳۰ ب.ظ

بالاخره پاییز دارد تمام می‌شود. فردا شب یلداست و من طبق معمول هر سال هیچ احساسی به آن ندارم، بر عکس نوروز. بگذریم. چند شب پیش با هادی «تنت»ِ نولان را دیدیم و دیشب هم از یک کانال اینستگرامی تفسیر و توضیحش را. در مورد فیلم چیزی نمیتوانم بگویم. یعنی چیزی ندارم که بگویم. اما نولان را دوست دارم. این ذهن بی‌انتها را که هیچ حد و مرزی نه در زمین و نه در آسمان نمی‌شناسد دوست دارم. کارشناس دیشبی می‌گفت همه لوکیشنها و شخصیت‌ها و اسامی حتی، دقیق و با هدف انتخاب شده‌اند، اما من حس می‌کنم نولان برای انتخاب لوکیشن‌های فیلمهایش چشمهایش را می‌بندد و کرة زمین روی میزش را می‌چرخاند و انگشتش را یک جا فرود می‌آورد. برای بعضی فیلم‌ها یک جا و برای بعضی دیگر چند جا. برایش فرقی ندارد کدام شهر،کدام کشور، کدام قاره و کدام دنیا حتی. برای من که دنیایم از نوک دماغم فراتر نمی‌رود، این وسعت نگاه دوست‌داشتنی است. اینکه نه تنها نمیشود آخر فیلم را حدس زد، حتی نمیشود صحنة بعد و یا ثانیة بعد را پیش بینی کرد. فیلمهایش اثرات فیزیکی هم روی من دارد. واقعا برای درکشان کالری می‌سوزانم، مثل وقت‌هایی که کسی تند تند انگلیسی حرف می‌زند و من تلاش می‌کنم منظورش را بفهمم. مثل یک چالش سخت، خیلی سخت. و آن لحظة پایان فیلم که فوق‌العاده‌است. آن لحظه‌ای که صفحة نمایش سیاه شده با نوشته‌های ریز سفید و تو فقط نولان را می‌بینی با گوشت کوبی در یک دست و کاسه‌ای محتوی مغز تو در دست دیگرش، که حسابی آنرا کوبیده و زیر و رو کرده و حالت را می‌پرسد.

به این فکر میکنم که اگر نولان روزی انگشتش را روی ایران بگذارد، قهرمانان داستانش در جریان گذر از زمان و مکان، در کنار مأموریت‌های خطیر و ناممکنشان چند متر زمین یا کمی دلار یا چند مثقال طلا هم می‌خرند تا در آینده یکهو نیافتند زیر خط فقر. اگر خیلی پول هم با خودشان نبرده باشند حداقل دو کیلو گوجه فرنگی و یک شانه تخم‌مرغ می‌خرند تا بتوانند به آینده که برگشتند و قیمت گوجه و تخم‌مرغ چندبرابر شده بود یک املت  دورهمی بزنند. اما واقعا دلم می‌خواهد برای نولان فیلمنامه‌ای بنویسم و این امکان گذر از زمان را در اختیار آدم‌های عادی بگزارم. آدم‌هایی که اگر به گذشته برگردند، به‌جای عملیات‌های ناممکن و منفجر کردن دنیا، شاید فقط تغییری در فرم انتخاب رشته‌شان بدهند یا مثلا جواب بله‌‌ای را بدهند یا پس بگیرند. یا شعلة اجاقشان را کم کنند تا غذایشان نسوزد یا مثلا یک کشیدة محکم را به وقتش بزنند. مثل بیشتر پدرها خانه و ماشینشان را مفت از دست ندهند یا فلان زمین و فلان ماشین را بخرند. حتی آدم‌هایی که اگر به گذشته رفتند ندانند چه کار کنند. نمیدانم. دلم می‌خواهد بشود سر یک پروژه با نولان همکاری کنم. حتی اگر همة دنیا را هم بترکاند. امیدوارم بشود....                                                                                                 ناتمام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی