دوباره نوشتن
دوباره دارم مینویسم، بعداز یک وقفة طولانی که دلیل موجهی هم برایش ندارم. برای دوباره نوشتن هم دلیل موجهی ندارم. بگذریم!
امروز هشتمین روز است که به خانة جدید آمدهایم و من هنوز اینجا غریبهام. هنوز با شعلههای اجاق گاز کنار نیامدهام و چند باری شده که یا خودشان خاموش شده و یا بیخودی روشن ماندهاند. سماور را هم اینجا یادم میرود خاموش کنم و تا نسوزانمش انگار خیالم راحت نمیشود. صبح هم که بیدار میشوم خودم را وسط بیابان احساس میکنم، تا چند لحظهای بگذرد و همة تکههای روحم از دنیای خواب برگردد. من هنوز در برزخم اما این برزخ برای لیلی بهشت است. دائم در حال کشف و شهود است. هر روز در گوشهای از خانه لانه میکند و مکشوفاتش را ـ از صندوقچة رازهای علی که به لطف اسبابکشی هویدا شده گرفته تا خردهریزهای خرید عقد مراـ دورش جمع میکند و دنیای جدیدی میسازد. دیروز بعد از ظهر تازه داشت چشمم گرم میشد که سراغم آمد، با کمربند یکی از لباسهای مهمانیام و عروسک تک شاخش. میخواست برای عروسکش قلاده درست کند!
خلاصه اینجا دارد خانهام میشود، و من خسته از جمع کردن و چیدن و پاک کردن، به نوشتن پناه آوردهام. ترجمه را هم شروع کردهام و برادران کارامازوف را. شروع خوبی است به نظرم. امیدوارم خوشعاقبت هم باشد. ناتمام
نکته: از کسی که دو ساعت بعداز نیمه شب خوابیده و پنج ساعت بعد هم بیدار شده، توقع نداشته باشید شاهکارتر از این بنویسد.
- ۰۰/۰۴/۲۳
- ۲۸ نمایش
خیلی ممنونم ولی کاش از یه فونت دیگهای استفاده کنید خیلی ناخواناست