فیلها
چیزی ندارم که بنویسم. ذهنم خالیست، ولی باید نوشت. چند خط تایپ میکنم، به درد نمیخورد. کلافه میشوم. لیلی که سر کلاس نقاشی است صدایم میکند. میخواهد دامن بپوشد. میپرسم الان؟ میگوید چون همکلاسیش دامن پوشیده او هم میخواهد. دلیل موجهی است! سریع پروژة دامن پوشی وسط کلاس مجازی انجام میشود و نوبت به تصویر دادن لیلی میرسد. دوربینش را روشن میکنم و او هم سعی میکند طوری قرار بگیرد که همة زوایای دامن توریاش در صفحة نمایش جا بگیرد. بعد از حال و احوال با بچهها خانم مربی در مورد فیلها توضیح میدهد. اینکه چه رنگیاند و دم و دماغشان چقدر است. پسربچهای که دوربینش روشن است میپرسد فیلها چطوری بچهدار میشوند. خانم مربی مکثی میکند و توضیح میدهد که پرندهها تخم میگذارند و فیلها مثل شیر و پلنگ و گاو بچه میزایند. پسربچه باز میپرسد:« نه خانم، میدونم فیل تخم نمیذاره، میگم چطوری بچهدار میشن؟» خانم مربی اینبار بدون مکث میگوید که فیلها بچه به دنیا میآورند و به آنها شیر میدهند و تذکر میدهد که دیگر وقت این کوچولوی نازنین تمام شده و باید برود سراغ بقیه توضیحات. لیلی با بیحوصلگی میپرسد: «یعنی این پسره نمیدونه فیلها چطوری بچهدار میشن؟» لبخند میزنم و میگویم حتما نمیداند! مرحلة کشیدن سر فیل و چشم و گوشش که تمام شد مربی توضیح میدهد که دندانهای فیل شبیه کوه است. لیلی میگوید:« مامان! این واقعا فکر میکنه ما نمیدونیم فیل چه شکلیه!» میخندم و میگویم میخواهد توضیح بدهد که بهتر بکشید. با کلافگی دستهایش را بالا میبرد و میگوید:« نه مامان! فکر میکنه ما هیچ چی نمیدونیم. ازمون میپرسه درختها بلندند یا کوتاه یا مثلا تو جنگل زیاد برگ هست یا نه؟» باز هم میخندم. چیزی ندارم که در جوابش بگویم. فقط با خنده نگاهش میکنم و میروم سراغ نوشتن. هنوز چیزی ندارم که بنویسم. کاش میشد اینجا هم بجای نوشتن فقط نگاه کنم و لبخند بزنم. ناتمام
- ۰۰/۰۵/۱۴
- ۷۷ نمایش
روانساده، آراسته و ویراسته.