داستانی ست

عشق سعدی نه حدیثی ست که پنهان ماند داستانی ست که بر هر سر بازاری هست

داستانی ست

عشق سعدی نه حدیثی ست که پنهان ماند داستانی ست که بر هر سر بازاری هست

آخرین مطالب

آبی

دوشنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۵۳ ق.ظ

دلم مثل سفره‌ای بود که سیاه شده باشد. با تیغ به جانش افتادم، می‌خواستم پاکش کنم، نمی‌شد. فقط زخم برمی‌داشت، پاره می‌شد و من درد می‌کشیدم. آمد! برایم حرف زد. حرف‌هایش شبیه لاجورد بود، همان‌ها که قدیم به ملافه‌ها می‌زدند تا سفید شود، گرچه خودش آبی بود. و من آب شدم با شنیدنشان. حرف‌هایش حل شد توی دلم. سفرة دلم سفید شد. بدون درد، بدون زخم. فقط با آبی حرف‌هایش.      ناتمام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی