ادامه سفر
آخرین کوک درِ کدو را هم میزنم. پیرزن از آن تو فریاد میزند قِلم بده و من قِلش میدهم. آنقدر محکم که بیتوقف برود و مستقیم برسد درِ خانة دخترش و دیگر علاف مترو و تاکسی و اتوبوس نشود. رفتن کدو را تماشا میکنم که علی دستم را میکشد که بیا برویم، دیر شد، قطار رسید. چشمهایم را باز میکنم و به زور خودم را از صندلی میکَنم. با بچهها می رویم تا پای تابلوی اعلام حرکت قطارها. چشم میگردانم تا قطار مشهد ـ اصفهان را پیدا کنم. وای. چقدر مقصد اینجا هست. مشهد، همدان، رشت، خرمشهر، اندیمشک ... . دلم میخواهد سوار همهشان بشوم. قطارمان را پیدا میکنیم و میفهمیم تازه رسیدهاست. برمیگردیم سمت صندلیها و من در این راه کوتاه آدمها را برانداز میکنم و توی دلم مقصدشان را حدس میزنم. آن زوج بچهسال که دست هم را گرفتهاند و سرهاشان را به هم چسباندهاند و ریزریز میخندند، شاید میروند مشهد. حتما هم اولین سفرشان است، چرخهای چمدانشان برق میزند! آن پیرمرد قدبلند که عصای چوبی زیربغل دارد و یک کولة بزرگ، نمیدانم چرا ولی فکر میکنم میرود خرمشهر. این خانوادة کناری هم که چرخ خیاطی و یک سبد بزرگ خوراکی کنار ساکشان دارند، از رنگ پوستشان معلوم است مقصدشان همان طرفهاست. آن آقایی که کت و شلوار پوشیده و دو تا پسر دارد هم از بار و بندیلش پیداست می رود رشت. بقیه را هم نمیدانم بخصوص آن زن و شوهری که جیغ جیغ بچهشان مثل صدای گربه است و خودشان به زبان عجیب و غریبی حرف میزنند. ولی مسافران اصفهان را میشناسم، حتی اگر حرف نزنند، به غیر از آن خانمی که شلوار سندبادی و موهای سفید پسرانه دارد و مرد پرخالکوبی کنارش که احتمال زیاد توریست یا توریستنما هستند، بقیه میروند شهرشان. میماند اندیمشک. یعنی از بیست سال پیش غیر از من و پنج دختر دیگری که از اردوی دانشگاه جا ماندیم و هرهر و کرکر کنان کل ایستگاه را دویدیم، چند نفر دیگر سوارش شدهاند و خاطرههاشان را روی خاطرات ما جا گذاشتهاند توی آن قطار قدیمی پر سروصدا با کوپههای شش نفره؟ دوباره روی صندلی مینشینم. علی و لیلی میروند سراغ غرفة اسباب بازی فروشی که انگار در همة ایستگاهها یک شکل است. ویترینهای چندطبقة شیشهای پر از اسباب بازیهای ریز و درشت رنگورو رفته با یک عالمه جاسوئیچی در طرحهای مختلف که از این طبقات آویزانند و لنگهشان هیچجای دیگر پیدا نمیشود مگر در یکی دیگر از همین غرفهها. داخل هم آن بالا پر است از جعبههای بزرگ خاکگرفتة ماشین و عروسک که معلوم است مدتهاست دست نخورده. به غیر از فروشندة شلوارْ تنگ و مو از پشت بستهاش انگار همهچیز در این غرفه از مدتها پیش فریز شده، حتی بویش. از زمانی که آن چند تا دختر دنبال قطار اندیمشک بودند و یا حتی قبل از آن. همهمهای میشود. مسافرانی میرسند با ساکهای ریز و درشت و تکوتوک با چرخی پر از چمدان. قطارمان از مشهد رسیده. میتوانم این مسافرها را تصور کنم که دیشب، همین وقتها و با همین لباسها شاید، توی صحنهای حرم قدم زدهاند، نشستهاند توی ایوان طلا میان آن همهمة دوستداشتنی و همینطور که دعای وداع میخواندهاند باد میزده زیر چادرهاشان. بعد هم پایشان را دراز کردهاند روی خنکی سنگها و چشم دوخته به ضریح آخرین دعاها و سفارشها را هم کردهاند. دلم تنگ میشود. پیرمردی خمیده با کت و شلوار و کلاه پوستی قهوهای، عصا و تسبیح به دست از جلویم میگذرد و سرم را پر میکند از عطر حرمی که به بوی زعفران و حتی نخود و کشمش آمیخته. میروم تا وسط بازار سرشور که هادی دستم را میگیرد و میگوید وقت رفتن است. بچهها بالا و پایین میپرند. علی اصرار دارد اولین نفر باشیم که سوار قطار میشویم و لیلی همچنان مسئولیت ساک بزرگ را به عهده دارد. من نگران حفظ فاصلهام و هادی دوست دارد این ذوق بچهها را ثبت کند. بالاخره سوار میشویم. اولین نفر نیستیم و لیلی هم نمیتواند ساک را از پلة قطار بالا بکشد. کوپهمان را پیدا میکنیم و بچهها در چشم بههم زدنی از نردبان و تختهای بالایی آویزان میشوند. اینجا خیلی نوتر و تر و تمیزتر است از آنچه فکر میکردم، اما بویش همان بوی همیشگیاست، بوی قطار، بوی سفر. ساکها را جا میدهیم و ملافه ها را میاندازیم. گرسنگی بیوقت و از سر ذوق بچهها هم با ترکیبی از چیپس و پاستیل و پذیرایی مختصر قطار فرو مینشیند. علی و لیلی تمام دکمههای موجود در کوپه را امتحان میکنند و بحث میکنند سر اینکه ترمز قطار را چه موقع باید کشید که جریمه نشویم. هادی مشغول گوشی شده و من هم دارم آماده میشوم تا با پنج همسفری دیگرم راهی اندیمشک شویم. مأمور قطار فلاسک آب جوشی تحویلمان میدهد و سفر خوشی را برایمان آرزو میکند. ناتمام
- ۰۰/۰۶/۰۷
- ۷۶ نمایش
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
هم میهن ارجمند! درود فراوان!
با هدف توانمند سازی فرهنگ ملی و پاسداری از یکپارچگی ایران کهن
"وب بر شاخسار سخن "
هر ماه دو یادداشت ملی – میهنی را به هموطنان عزیز پیشکش می کند.
خواهشمنداست ضمن مطالعه، آن را به ده نفر از هم میهنان ارسال نمایید.
آدرس ها:
http://payam-ghanoun.ir/
http://payam-chanoun.blogfa.com/
[گل]
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥