داستانی ست

عشق سعدی نه حدیثی ست که پنهان ماند داستانی ست که بر هر سر بازاری هست

داستانی ست

عشق سعدی نه حدیثی ست که پنهان ماند داستانی ست که بر هر سر بازاری هست

آخرین مطالب

آرایشگاه

شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۳۰ ق.ظ

موهایش آنقدرها هم بلند نیست که کوتاهی لازم داشته باشد، اما اشتیاقش برای آرایشگاه رفتن بیش از اینهاست. تا وارد میشویم لبخندی از سر رضایت می‌زند و کشف و شهودش را شروع میکند. شهناز خانم مشغول کوتاه کردن موهای خانمی مسن است که وسط سرش مثل مردها خالی شده. بعد از سلام و احوالپرسی منتظر مینشینم تا کارش تمام شود اما لیلی مدام این طرف و آن طرف میرود و سعی میکند به هر چیز جدیدی که میرسد دست بزند. برعکس من که سرِ کچل مشتری قبلی توجهم را جلب کرده، او نیمة پر لیوان را میبیند و حواسش پی موهای کوتاه شده است و مانده که چرا اینهمه مو روی زمین ریخته! بعد میرود سراغ صندلی های بزرگ و چرمیِ آرایش با آن پشت گردنی و زیرپاییهای مخصوصشان. بچه که بودم آرزو داشتم روزی روی آنها بنشینم اما همیشه فقط یک صندلی پایه بلند نصیبم میشد. لیلی بعد از امتحان صندلیها  میرود سراغ قفسة لوازم آرایش. چند دقیقهای آنجا میخکوب میشود. حالش را میفهمم، این رنگها، این بستهبندیهای چشمگیر، اینهمه تنوع رنگ و طرح که تازه باید امتحانش کنی تا ببینی نتیجهاش روی صورتت چه میشود، واقعا اغوا کننده است.

بالاخره موهای کمپشت مشتری قبلی کوتاه میشود و نوبت لیلی میرسد. از خانه شرط کرده که موهایش را مدل خروسی بزند، وسطش را بالا بدهد و دورش را خالی کند. میدانم که اینها از شیطنت های علی است. سفارشش را به شهناز خانم میدهد و او هم از سر خودش باز میکند و میگوید فقط مامان ها بلدند این مدل مو را درست کنند. لیلی خیلی زود قانع میشود و خودش را میسپارد دست آرایشگر و قیچی و شانهاش. لبهایش زیر ماسک است اما رضایت میبارد از چشم‌های خندانش. تا کارش تمام شود چرخی میزنم.  آرایشگاه هنوز هم که هنوز است برایم مثل سرزمین عجایب است! حتی اینجا که خیلی باکلاس نیست و در و دیوارش پر از همان پوسترهای تبلیغ رنگ موی پانزده سال پیش است. از بچگی هم همینطور بودم، مست رنگها و عطرها میشدم و دلم میخواست همه چیز را از انواع لوازم آرایش گرفته تا تافت و اسپری آب را امتحان کنم. عاشق آن صندلهای پاشنه بلند آرایشگرها بودم و با ناخنهای لاک زدة بلندشان و زلمزیمبوهایی که معمولا از دست و گردنشان آویزان بود. حالا انگار دو تکه شدهام. یکی آن دخترک کوچک که روی صندلی پایه بلند نشسته و چشمهایش برق میزند و یکی مادری که به ظاهر همهچیز برایش عادی است.

کار لیلی هم تمام میشود. عاقبت موهایش شد قد موهای دختر عمهاش و خیالش راحت شد. از صندلی که پایین میآید جلوی آینهها میچرخد و خودش را برانداز میکند. حالا نوبت من است. تا می‌‌نشینم اذان شروع میشود. شهناز خانم همانطور که سرم را کج و راست میکند، زیر لب استغفار میکند و دعا میخواند. حس عجیبی دارم. انگار مردهای هستم زیر دست مردهشور. جدا از زیباییهای آرایشگاه، این حس انفعال آزارم میدهد. باید سر و صورتت را بسپاری دست غیر، صدایت هم در نیاید و از نتیجههم مجبوری راضی باشی چون معمولا راه بازگشتی وجود ندارد. اذان تمام می شود، محمود کریمی با صدای حزنآلودش دعا میخواند. شهناز خانم هم با او زمزمه میکند. نمیدانم چرا از همة آرایشگاهها  صدای شهره و هایده بلند است، اما از این یکی محمود کریمی!

بعد از اذان و نیایش وقت اخبار است. سعی میکنم از توی آینهها لیلی را پیدا کنم. دارد لاکها را نگاه میکند. شهناز خانم نچنچی میکند و میگوید «الهی بمیرم!» حواسم جمعِ اخبار میشود. قربانیان مسجد قندهار بیشتر شدهاند. زیر چشمی به صفحة تلویزیون نگاه میکنم. سجادههای پر از خون را نشان می دهد و مردی که زجه میزند. دلم آشوب میشود. پسر جوان افغان میگوید اینها همه توطئة دشمنان است تا ما را از دینمان جدا کنند. به دین فکر میکنم. به دشمنان، به خودم که اینجا بیحرکت نشستهام، به محمود کریمی و آوای حزنانگیزش، به مسجد قندهار و به قالیچههای خونی!

خستهشدهام. دلم میخواهد زودتر برگردیم. دیگر نه آرایشگاه را میخواهم، نه رنگها و بوهایش را! بیشتر از آن دخترک عاشق آرایشگاه، شدهام شبیه همان مردة زیر دست مرده شور! شهنازخانم  تلویزیون را خاموش میکند و به من می‌گوید تکان نخورم تا یک فایل موسیقی خوووب در گوشیاش پیدا کند.        ناتمام

 

نظرات (۲)

  • مامان دختر عمه
  • حالا من با آرزوی دختر عمه که کوتاه شده ریخته زمین چه کنم..قبله آمال دختر عمه همین موهای بلند بود...:)

  • دوست مامان دختر دایی
  • دل منم آشوب شد تهش اون مرده شور با ورودش همه چیز رو به آشوب کشید.
    مرده شورش رو ببره😒
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی