نقطه ضعف
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی. کاملا موافقم! آدم تا سفر نرود نه دنیا را میشناسد نه خودش را. بخصوص آدمی مثل من که اغلب در خانه است و ارتباطات محدودی دارد و بخصوصتر اگر سفر جمعی باشد، فرقی هم نمیکند این جمع چند نفره باشد، مهم این است که جمع باشد. من هم در این سفر چهار پنج روزه خیلی چیزها فهمیدم. مثلا اینکه آن آدم صبور و خوشاخلاق و با همه بسازی که فکر میکردم نیستم. به شدت ظرفیت در کنارهم بودنم پایین است و آنقدرها هم که تصور میکردم باران برایم رویایی نیست. گویا همه چیز برایم حدی دارد که اگر از حدش بگذرد میرود روی اعصابم و باز هم گویا این حد خیلی گسترده نیست. یک چیز جالبتری هم که فهمیدم این است که دو چیز روی تعیین حد و حدود من خیلی موثر است. یکی بچههایم و دیگری خلوتم. اگر بچههایم سردشان شود از باران متنفر میشوم و اگر نتوانم خلوت کنم، از همه چیز! و طبیعتا فهمیدم چیزهایی که حد و حدود افراد را مشخص میکند میتواند از آنها آدمهای دیگری بسازد. تازه بعضی حد و حدودها پیدا هستند و بعضی ناپیدا و خب معلوم است که ناپیداها غافلگیر کنندهترند!
در این سفر رشد آفاقی هم داشتم. مثلا فهمیدم آدمهایی هستند که ویلای شمالشان به اندازة خانة ما و حتی دو برابر، سه برابر، چهار برابر و باز هم حتی چند ده برابر میارزد و شاید هزینة گلکاری حیاط پشتیشان بیشتر از حقوق چند ماه ما باشد. البته اینها را میدانستم ولی خب فاصله هست از علمالیقین تا عینالیقین. و حقالیقینش هم این که خیلی خالصانه یکی از آن ویلا ها را دلم خواست. و نکتة قابل توجه هم این بود که برعکس آنچه که تو مخ ما کردهاند یا توجیحاتی که خودمان برای پولدار نبودن میتراشیم صاحبان این ویلاها، خوشگل و خوشتیپ و خوشقدوبالا هم بودند و اتفاقا خیلی هم با هم حال میکردند و درد و مرض خاصی هم نداشتند و زندگیشان هم خشک و بیروح نبود؛ البته تا جایی که من دیدم!
کارشناس برنامه تلویزیونی که روحانی مشهدی خوشلهجهای است، میگوید مال زیاد حلالش هم خوب نیست و آدم را مست میکند. علی با همان حالت کشدار همیشگی میپرسد:« چرااا؟» میگویم منظورش این است که زیادی خرج کردن خوب نیست. دوباره میپرسد خب چرا اگر پول داشته باشیم آیفون سیزده نخریم. من که گیج شدهام توضیحاتی برایش میدهم که خودم هم خیلی ازشان سر در نمیآورم. او هم میرود دنبال درسش و مطمئنم یک «برو بابا»ی حسابی توی دلش به من گفته. کاش من هم میتوانستم با یک «برو بابا» تلویزیون را خاموش کنم و بروم دنبال کارم. اما نمیشود، همانقدر که آن ساختمانهای زیبا و پرگل و گیاه دل من را میبرد این حرفها هم دلم را میلرزاند. کارشناس برنامه طبق حدیثی از حضرت علی توضیح میدهد که شیطان از چند جهت به انسان حمله میکند و نقطه ضعف های او را نشانه میرود. علیِ بزرگ دلم را زیر و رو میکند.
حالا توی خانة خودم هستم، بچههایم سردشان نیست و به خلوتم هم رسیدهام، فقط خیال پنجرههای قدی بعضی ویلاها هنوز در ذهنم هست. شیطان هم احتمالا همینجاها میپلکد، دور و برِ نقطه ضعفهای من! کاش علی هم هوایم را داشته باشد... ناتمام
- ۱ نظر
- ۱۸ مهر ۰۰ ، ۱۴:۴۴
- ۵۱ نمایش